دفترچه ی یاد ( زندگی عطر به جاماندۀ "یاس"، لای دفترچه ماست)

دفترچه ی یاد ( زندگی عطر به جاماندۀ "یاس"، لای دفترچه ماست)

تجربه ای در وبلاگ نویسی ندارم. هدفی هم در کار نیست. جز یادداشت گفت و گوهایی تنهایی ام با " . . ."
دفترچه ی یاد ( زندگی عطر به جاماندۀ "یاس"، لای دفترچه ماست)

دفترچه ی یاد ( زندگی عطر به جاماندۀ "یاس"، لای دفترچه ماست)

تجربه ای در وبلاگ نویسی ندارم. هدفی هم در کار نیست. جز یادداشت گفت و گوهایی تنهایی ام با " . . ."

قصه ­ام آن سوی مرگ

قصه ­ام آن سوی مرگ

 

بی­ گُمان در گذرِ روز و یا در یک شب

راهم از راهِ منیّت جدا خواهد شد.

من در آن لحظه حساس، در آن نقطه­ ی عطف

بیش از هر چیز تو را می­ بینم

پیش تر از هر چیز

بیشتر از هر روز

سهل تر از هر بار

فاش تر از هر سو.

آن چنان پیدایی،  به گمانم که تو را بار دگر یافته­ ام !

...

تا رسیدن به تو یک گام دگر محتاجم

راهِ رفتن باز است ...

جاده­ ای باز و فراخ

به بلندای افق

به فسیحی[1] خدا

آنچنان سرسبز است، که تنم محو تماشا شده است

آنچنان خوش بو است، که تنم مَست شده، چشم در بَست شده

من تنم لَخت شده، همچو یک نعش شده

تن من با تن خاک، چه هم آغوش شده !

خاک سرد است اینجا !

منتظر می­ مانم تا که گرما برسد از سویی.

چشم من در راه است

...

لشکر مورچگان در راهند

تا که تسهیم کنند، خوب را از بدِ من

مُورَکان مأمورند

تا که این پوسته ام چاک دهند

هرچه استملاک است، به تن خاک دهند.

...

ذرّه ام ساخته اند، ذرّه ای خُرد و بسیط

ذرّه­ ام  ذرّه ای از خاکِ طبیعت باشد

تا که من بِتْوانم،  همه تن چَشم شوم

همه تن گوش شوم

بی تن اما سرشار،

مَملُو از هوش شوم

راستی؛

سیل موّاج طبیعت، مرا تا به کجا خواهد بُرد؟

می­ شوم آب؟ و یا تکه‌ی یخ؟

یا که در آتش سرخ، زردتر خواهم شد؟

نکند ذرّه من، بشود پست تر از هر چه که هست !

مُورکِ خوش سیما    ای تو مأمور خدا

ذرّه­ ام را بده بر آب و یا بر بادش

تا که یک روز نشانی گیرد   زِ  رهایی و «رها»

تا که یک روز رسد                به رهایی و «رها»

مورک خوش سیما... ای تو مأمور خدا ...

 

          ر- عسکری

چهار شنبه 18 بهمن 1396

               7:15

 



[1] . فسیح: جای وسیع و فراخ

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 15:53

شناختن برای چه؟



چرا شناخت خوب است؟ برای اینکه بزرگان چنین گفته اند؟ بزرگان کیستند؟ دلیل بر بزرگی آنها چیست؟ و اصلاً به چه دلیلی بزرگ بودن خوب است؟ آیا بزرگ بودن دلیل بر با شناخت بودن است؟ آیا دارای شناخت بودن به معنای خوشبخت بودن است؟ آیا خوشبخت بودن چگونه است؟ آیا اصلاً خوبی برای چه خوب است؟ برای اینکه انسان را راحت می کند؟ برای چه راحتی خوب است؟ و اصلاً آیا انسانهای دارای شناختهای بزرگ دارای خوشبختی ها و راحتی های بزرگ بوده اند. میزان این بزرگی و این راحتی چه بوده است؟ حرف و ادعای خودشان کفایت می کند؟ آیا دانایان بزرگ اصلاً خود را خوشبختهای بزرگ معرفی کرده اند؟ و یا اینکه دیگران آنها را خوشبخت نامیده اند؟ ...



استاد علی اکبر خانجانی

کتاب " شناخت شناسی " ص ۴

در مقام پاسخ نیستم اما پرسش های فراوان تان مرا به یاد این ابیات سهراب سپهری انداخت

کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ ،
کار ما شاید این است که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
...
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
...
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد