آنکس که دلش زنده شد به عشق، دو گام بیرون از خود نهاده و علاوه بر عاشقی به مرتبه دوستی نایل می آید. در آن هنگام حرکت در جوهرت آغازشده و سرعت میگیرد. سرعتی نزدیک به سرعت نور و مطابق قانون نسبیت عام، به طور نسبی از بُعد زمان خارج میشوی و گذر زمان را احساس نخواهی کرد. و به زبان خودمانی میگویی "نفهمیدم که وقت کی گذشت". وآن هنگام در درون، حلاوتِ شیرینترین نعمت پروردگار را احساس میکنی.
آری تو در آن لحظه عاشقی و در «لحظه» در حال زیستنی.
تو هستی و دلیل بودن دیگرانی. و دیگران هستند و دلیل بودن تو. در رابطهای ناب، برابر، سرشار از امید به آینده، به دور از هر گونه کسالت.
و تو
پَرشی خواهی داشت، تا به اندازه عشق
تا به هم قد خدا
به بلندای فلک
فارغ از هر عادت.
و تو . . .
همچنان آن حشره،
همچنان مرغ مهاجر،
گام برخواهی داشت در مسیر فردا، در طریق امروز، در مدار دنیا
و به قول سهراب
"زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل" توست.
و تو بی آنکه بدانی که چرا اسب نجیب است و چرا میگویند؛ که کبوتر زیباست
دوست خواهی داشت
همه را با همهی هستی خود.
درک خواهی کرد
همه را با همهی مستی خود.
واژه را خواهی خواند از نگاه معشوق
واژه را خواهی خواند با نوای باران.
چترها را بَربَند.
چترها را بَربَند.
ر_عسکری