شنیده بودم که از "آواز" تا "آوار" تنها یک "نقطه" فاصله است.
اما چه می دانستم که آن یک نقطه مرکز ثقل تمام عالم من است.
سرخوش از آوازی بودم که در گوشم میپیچید و قلبم را درمینوردید و شهد عشق را در جانم جاری میکرد.
تا آن روز...
تا آن روز که آن "نقطه" از زندگی ام حذف شد.
و وقتی آن "نقطه" برداشته شد. بار تمام گیتی را یکجا بر قلبم احساس کردم.
دیگر آوازی نبود که در گوشم بپیچد. قلبم درهم پیچید. سخت شد. سنگ شد. شهدی از آن نتراوید. راه گوش بسته شد. هوش خسته شد. بر پرده ی چشم زنگار گرفته شد. حواس آشفته شد. به اندوه آغشته شد. غم آخته شد. با شوربختی آمیخته شد. بخت بسته شد. هویت برانداخته شد. اصالت بیبُته شد. بال پرواز شکسته شد. چینههای مغز پینهبسته شد. دروازه امید تخته شد. خاطرات شیرین پشت دیوارهای فروریخته جاگذاشته شد. رُخم رنگ باخته شد. آمال مرگ پشته پشته شد.
در یک کلام همه چیزم در این قمار پاک باخته شد
تازه بود که فهمیدم آوار یعنی چه؟
وقتی که آن "نقطه" برداشته شد.
4خرداد 1396
6:20